آموزش ها کامپیوتر- نحوه بدست آوردن ای پی خودمان

رای این که بتوانید آی پی (IP) کامپیوتر خودتان را بدست آورید، ترفندهای زیر را انجام دهید:


1. پس از وصل شدن به اینترنت، بر روی کانکشنی (Connection) که با آن به اینترنت وصل شده اید، دابل کلیک نمایید؛ (همچنین، می توانید بر روی نماد دو کامپیوتر در کنار ساعت کامپیوترتان، کلیک نمایید)؛ اکنون، در پنجرۀ جدیدی (Internet Status) که باز می گردد، به تب Details مراجعه نمایید. اکنون، شما می توانید آی پی خود را در مقابل عبارت Client IP address، مشاهده نمایید.


2. پس از وصل شدن به اینترنت، از طریق یکی از روش های زیر، وارد command شوید:


الف) کلیک بر روی منوی start و انتخاب گزینۀ ...Run و تایپ عبارت command؛


ب) My Computer --> C:\ --> WINDOWS --> system 32 --> command؛


اکنون، در صفحۀ جدیدی که باز می گردد، عبارت ipconfig را تایپ نمایید. مشاهده می کنید که آی پی شما در قسمت IP Address، نمایش داده می شود. پس از اتمام کار، عبارت exit را تایپ نمایید.


امیدوارم ترفند فوق، مورد پسند شما عزیزان، واقع شود!!! 


...:::... با تشکــّـــر از همگی شما عزیزان ...:::..

کشیدن کلمات

برای کشیدن کلمات برای زیبا سایزی کلمات  مانند زیر 

کـــــــــــــشـــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــدن

این دو دکمه را در وسط جمله فشار دهید shift+j


زندگینامه کوروش کبیر

برای مطالعه زندگی نامه کوروش کبیر به ادامه مطلب بروید ..... 

ادامه مطلب.....

ادامه مطلب ...

اشعار فردوسی

« شعری از فردوسی »

سپاه شب تیره

 

شبی چون شَبَه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا ، نه کیوان ، نه تیر

 

****اشعار فردوسی*****

 

دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شده تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

ز تاجش سه بهره شده لاژورد

سپرده هوا را به زنگار و گَرد

 

****اشعار فردوسی*****

 

سپاه شب تیره بر دشت و راغ

یکی فرش گسترده از پّر زاغ

نموده ز هر سو به چشم اهرمن

چو مار سیه ، باز کرده دهن

 

****اشعار فردوسی*****

 

چو پولاد زنگار خورده سپهر

تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

فرو ماند گردون گردان به جای

شده سست خورشید را دست و پای

 

****اشعار فردوسی*****

 

سپهر اندر آن چادر قیرگون

تو گفتی شدستی به خواب اندرون

نَبُد هیچ پیدا نشیب از فراز

دلم تنگ شد زان شب دیریاز

اشعار فردوسی

«شعری از فردوسی»


چو گفتـــــار بیهــوده بسیــار گشت                       سخنگوی در مردمی خوار گشت

به نایـافت رنجه مـکن خـــــویشتن                          که تیمـار جان باشد و رنج تـن

 

****اشعار فردوسی*****

 

زدانش چو جان تـــرا مـــایـه نیست                    به از خامشی هیچ پیرایــه نیست

توانگر شد آنکس که خرسنـــد گشت                  از او آز و تیمار در بنـــد گشت

 

****اشعار فردوسی*****

بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی                            سخن هــای دانندگــان بشنوی

مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست                       کز آن آتشت بهره جز دود نیست

 

****اشعار فردوسی*****

 

بیــــا تا جهــــان را به بــد نسپریم                   به کوشش همه دست نیکی بریم

نبــاشد همی نیک و بـــد، پــــایدار                   همـــــان به که نیکی بود یادگار

 

****اشعار فردوسی*****

 

همــــان گنج و دینار و کاخ بلنـــــد                نخواهــــد بدن مرترا ســـودمند

فــریــدون فــرّخ، فرشته نبـــــــود               بــه مشک و به عنبر، سرشته نبود

 

به داد و دهش یــافت آن نیگـــــوئی

  تو داد و دهش کن، فریدون توئی